جدول جو
جدول جو

معنی حرف مفرد - جستجوی لغت در جدول جو

حرف مفرد(حَ فِ مُ رَ)
رجوع به حروف مفرده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ فِ مُ رَ دَ / دِ)
حرفهائی که صورت آنها در نوشتن با یکدیگر فرق دارد: ک، ل، میلادی حروف مفرده نامیده شوند، در برابر حروف متشابهه. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَ رِ)
حرف منبت. شمس قیس گوید: زاء و الف و راء است که در اواخر نباتها معنی اختصاص موضع دهد بدان، چنانکه کشتزار، لاله زار، گلزار، و بهمین معنی هندبار و دریابار. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168). و رجوع به ’زار’ و ’بار’ شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَ دَ)
اداه مصدر. علامت مصدر. پساوند مصدر و آن دال و نون یا تاء و نون است. شمس قیس علامتهای حاصل مصدر را نیز در عنوان حرف مصدر آورده گوید: و آن الف و راء است که در اواخر بعضی افعال معنی مصدری دهد، چنانکه رفتارو گفتار و کردار و در بعضی کلمات معنی صفت دهد، چنانکه کشتار و مردار و خریدار و گرفتار و خواستار و فروشار. (المعجم ص 167). رجوع به ’ار’ شود. و نیز همو گوید: حرف مصدر نونی است مفرد که در اواخر افعال ماضی معنی مصدر آرد، چنانکه آمدن و رفتن. (المعجم ص 177). و در عنوان حرف مصدر و ضمیر گوید: و آن شینی مفرد است که در اواخر اوامر، معنی مصدر دهد، چنانکه روش و دهش و پرورش. و در اواخر افعال ضمیر غایب باشد، چنانکه دادش و گفتش و میبردش و میدهدش. و در اواخر اسماءمعنی اضافت به غایت دهد، چنانکه اسبش و مالش و غلامش. (المعجم ص 120). و رجوع به ’ش’ و ’حرف ضمیر’ شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَ)
آخرین حرف قافیه است. شمس قیس گوید: آن است که حرف خروج بدان پیوندد و آنرا از بهر آن مزید خواندند که اقصی غایت حروف قافیت در اشعار تازی حرف خروج است و چون در قوافی عجم حرفی بر آن زیادت شود آنرا مزید خوانند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 202)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ سَ)
حرف خشک. (مجموعۀ مترادفات ص 209). سخن از روی بی علاقگی
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مُ)
سخن پوچ. سخن بی پا. حرف پوچ. گفتۀ بیهوده. حرف بی هوده. حرف بی ارزش، بی ارزش از هر چیز که باشد
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَدد)
حرف عله است هنگامی که ساکن باشد و حرکت حرف پیش از آن هم جنس وی باشد، پس هر حرف مد حرف لین است نه بعکس و الف همواره حرف مد است. و واو و یاء گاهی حرف مد و گاهی حرف لین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
چرت، عبث، مهمل، یاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد